سلام سلام سلام...با یه دنیا شرمندگی ...با یه عالمه تشکروشادی .شرمنده از اینکه این همه مدت که نبودم نتونستم به کامنتای قشنگتون پاسخ بدم و بهتون سر بزنم.تشکر به خاطر این همه محبتتون و اینکه خیلیاتون نگران من ناچیز شده بودین و شادی به خاطر داشتن دوستای به این خوبی که هیچوقت تنهام نمیذارن...امیدوارم همتون منو ببخشید.منم قول میدم جبران کنم.
بعد از آخرین پستی که گذاشتم تا همین چند روز پیش درگیر امتحانا بودم.تازه دارم یه نفس راحت میکشم.میدونم اغلب شما ها هم این چند وقت سرگرم درسا بودین.به هرحال بالاخره موفق شدم بیام تا از شرمندگیتون درام.
امسال زمستون حسابی دلش از دست آدما پر بود.البته بازم مثل همیشه قشنگ بود اما انگار میخواست حسابی تلافی تنهاییاشو دراره.اونم مثل من وقتی دلش میگیره میباره و میباره تا اشکاش تموم شه...
زمستون تنها فصلیه که آغازش با یه جشن قشنگ مثل یلداست.اواسط فصل با یه جشن قشنگتر مثل ولنتاین و آخرشم با جشن نوروز.بنابراین این بار باید به مناسبت ولنتاین یه تبریک اساسی به همه ی عاشقای واقعی بگم.خوش به حال اونایی که میخوان یه جشن دونفره ی خوشگل بگیرن.جای منم خالی کنید...هم جای منو هم جای وفا و عشق و صداقت و صمیمیت رو که دیگه تو دکان هیچ عطاری حالاحالاها پیدا نمیشه!!!
آخه این جشنا تا وقتی قشنگه که همه ی اینا با عشق آدما همراه باشه.تا وقتی که آدما کلک و بی معرفتی رو با علاقه و صداقت عوض نمیکنن، تا وقتی که بعضی آدما اون قدر کینه ی عشقو تو دلشون گرفتن که براشون بیوفا بودن و تنها گذاشتنشون جذابتر و قشنگتر از موندن و وفاداریه دیگه عشق عشقِ واقعی نیست که ارزش جشن گرفتن رو داشته باشه.
بگذریم...به هرحال همه ی این روزای تنهایی هم میگذره.تنها چیزی که میمونه خاطراته و شناختی که از آدمای دور و برمون پیدا میکنیم.کاش آدما یه روز بفهمن که دیگران به خاطر نامهربونی و غرور بیجای اونا چه تاوان سنگینی رو پس میدن...
وقتی تو نامهربان بودی...
پنجره های آفتاب را بستم،
وقتی تو نامهربان بودی...
در گیسوانم تنهایی تنید و در انگشتانم
جوهر نام تو خشکید...
ریشه ی عشق داشت در آب راکد مانده میگندید
عشق را از ریشه اش جدا کردم
وقتی تو نامهربان بودی...
تشنگی، با ماهی همزاد است
غربت با من.
آن روز، که ایمان بود
که قلب مهربان خورشید
در دست های باز پنجره های سپید می تپید،
که لبخند من، در آینه می رقصید،
تو نامهربان بودی...
و امروز که عشق را در سبدی شکسته حراج میکنی،
جیب های من از آرزو تهی است!!!
عشق،
چه آهنگ دلپذیری بود
آن روزهای دور
وقتی تو
نامهربان بودی...
تو دنیا یه چیزایی هیچوقت ماهیتشون عوض نمیشه منظورم شرایطیه که برای آدما میسازن.مثل غروب که هر وقت تنگ غروب با خودت خلوت میکنی یاد خاطره هات میفتی و اونقدر غرق خاطرات خوب وبدت میشی که متوجه نمیشی اشک تمام صورتتو خیس کرده. اگه آدم فقط یک بار عشق واقعی رو تجربه کرده باشه حتما یه زخم کاری هم رو دلش جا خوش کرده.اونوقت هروقت تنگ غروب به خاطراتت فکر میکنی سر زخم کهنه دلت وامیشه و دلت حسابی از خودت و روزایی که داشتی میگیره.جالبه که غروب همیشه با خودش خاطراتی رو به یاد آدم میاره که اغلب ازشون گریزونه.خاطره ی رفتنا و تنها گذاشتنا.خاطره ی شکستن غرور و دیده نشدن عشقا.خاطره ی بیوفاییا و گذشتنا.خاطرات چشم انتظاریا و نیومدنا...
زمستان است...
آخر قصه...
تو مرا با سفر شکستی،
تو چشم مرا به جاده های بی انتها بستی،
تو مرا در بهار قلبم شکستی...
و من تمام پاییز،
ایستادم با دردهایم در مقابل آینه،
تا با آب و آفتاب و باد
دیداری کنم و با پیوند شکسته های خود
انسان تازه ای در آینه صدا کنم.
وقتی تو رفتی،
من خواب ستاره ها را میدیدم،
که در آسمان ابری خانه ام کاشته بودی.
و خواب درخت گیلاس و شکوفه های سیب
که در سایه بانش فرش سبز خوشبختی مرا پهن کرده بودی...
کاش خواب تو را میدیدم
با چمدان سفرت که برای همیشه میرفتی...
برف میبارد از آسمان
امروز که زمستان است و آخر قصه...
و من واژه ها را به جای آدمک برفی
با برف میسازم.
واژه ی عشق و دروغ.
واژه ی عشق تو و
تنگ غروب...
خوب یادمه روزی رو که برای همیشه از دلم رفت...اون روز یه جمله ای بهم گفت که شاید خودشم انتظار گفتنشو نداشت.گفت: "عزیزکم غصه نخور.خدا بزرگه همه چیز درست میشه..."آره خدا بزرگه.همه چیز هم درست میشه الا زخمی که روی دلم باقی گذاشتی با حرفات...
بازم بگذریم حیفه اینجا حرفای تلخ بزنیم.به هر حال امیدوارم جشن ولنتاین به همه ی اونایی که معشوق واقعی دارن خوش بگذره و وقتی با همن برای به هم رسیدن همه ی عاشقا دعا کنن.
خدا کنه همتون کوتاهی منو ببخشید و بازم با گرمای حظورتون این خونه ی کوچیک خودتونو گرم کنید.دفعه ی بعد که آپ میکنم احتمالا آخرین آپ سال 86 هست و به مناسبت روز تولدم.البته احتمالا...
با همه ی شما هستم:
سبز باش چون برگهای بهاری، آبی باش چون آسمان و صورتی و جوان بمان مثال شکوفه های گیلاس...
شاد باشید...
سلام دوست عزیز
دستت را بسوی خدا دراز کرده ای
می دونم که دراز کرده ای
اما کمی بیشتر صبر کن
همه چی درست می شه
اینقدر شکایت بنده خدا رو پیش خدا نکن
بهتره گذشته خودت رو فراموش کنی
بهتره ...
سلام خانومی
میدونستی خیلی دلم برات تنگ شده بود؟...
خوشحالم که خوبی و ببخش دیر اومدم
تبریک با تاخیر!
شاد باشی عزیزم...
سلام مهربان
سلام رئوفه جان
چند روز مونده؟؟؟
تولد معمولی؟؟؟؟؟؟؟؟
گاه معجزه تکرار می شود
و نگاه رنگ عادت می گیرد
معجزه
چند روز
؟؟؟
این دفعه تو باید بگی
۸
خب منم گفتم
:))))))))))))
تو هنوزم عاشقی؟؟؟
خسته نشدی؟؟؟
هنوزم دوسم داری؟؟؟
چی بگم من به تو آخه ؟؟؟
خیلی ها به این امید می خوابن که فردا کس دیگه ای بشن
من به این امید می خوابم که فردا خودم باشم.
..............
ای شیطوووون مگه نگفته بودی میخوام برم؟
خوشحالم کردی که
سلام خانوم گل!
آپم بدو بدو بیا!
منتظرتیم عزیزم
زود بیا...به دیدن منم بیا
بوووس
سلام رئوفه جان
سلام
کاش چو طبیعت که لباس نو می پوشد
تا تحول روزگار را جشن بگیرد
ما نیز
تغییر را در می یافتیم.
خوش به حالت
منم دعا کن
خدایا
از تو چه طلب کنم؟؟؟
حال آنکه تو خیر مرا بهتر می دانی
تو از من
آگاهتری به من
عادل تری به من
بخشنده تری به من
چگونه بگویم:
این را بده آن را نه
نه
نه.
من یه نشانه از آقا دارم
که همیشه منو نگاه می کنه
سلطان سرزمین فارس
با من است
هر وقت
هرجا
من طلب شوم
او رد نمیکند
سفرت سلامت
بهت خوش بگذره
رئوفه جان
کامنتتو تایید نکرده بودم
:(
ببخش
چشم
الان تاییدش کردم
:)))
سلام رئوفه جان
سلام سلام
رسیدن به خیر
زیارت قبول
:))
خوبی؟؟؟
خستگی راه از بین رفته؟؟؟
خوش گذشت؟؟؟
سوغاتی؟؟؟
:)
ممنون از این همه لطفی که نسبت به من دارین
سراپا لطفی
پاینده باد
:)
مفتخر لطف و نگاه توام
رئوفه جانم
برای جاودانگی شادیت
و پایان دلتنگیت دعا می کنم.
.
.
.
چشم
حتما
شما هم
همینطور
مواظب خودت
شادیت
و لبخندت باش
:)
سلام خواهر گلم
پست قبلی نتونستم کامل براتون بنویسم
راستی شعر آخرم رو عوض کردم حتما این دفعه نظر بدید چطوره
گفته بودید عاشقونه می نویسم
راستش رو بخواید آره یه کمی عاشقونه است . اما خودم فکر می کنم چندان عاشقونه نیست
اما نوشته های من به نوشته های شما نمی رسه
به نظر من شما خیلی قشنگ تر از من می نویسید
البته من از خودم برای شما چیزی نگفتم اگه روابط برادر و خواهری ما ادامه پیدا کنه حتما از خودم براتون می نویسم و از شما هم می خوام که برام بنویسید
راستی اگه شما راحت باشید با ایمیل بنویسید من هم راحتم
بعضی کامنت های شما رو اگه نمی گذارم بخاطر اینه که از من تعریف کردید . چون من با تعریف از خودم مخالفم
مخصوصا اینکه دوست ندارم کسی بدونه که خواهر گلی مثل شما دارم و از جانب شما مورد تمجید قرار گرفته ام
البته من همیشه به یه رابطه سالم فکر می کنم و از ارتباط ناسالم هرگز خوشم نمی آد . بخاطر همین هم شما رو خواهر صدا می کنم . وهیچ برادری نسبت به خواهرش تصور بد نخواهد داشت
ببخشید طولانی شد
سلام عزیزم از وقتی که نیومدم به وبلاگ خوشگلت زیبا تر شده ها خوب میدونم که من رو فراموش کردی ولی اشکالی نداره شاید اگه یه سر به وبلاگم بزنی متوجه میشی که کی هستم موقع اپ هم خبرم کن منم اپ هستم
منتظرت هستم
ساحل نشین قلب پر مهرت :الناز